کد مطلب:134738 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:311

سیاست احیای درگیری قبیلگی و نژادی و سوء استفاده از آن
اسلام به ترك تصعب قبیلگی و نژادی فرا می خواند و همه ی مردم را از حیث انسانیت برابر می داند؛ اصول و قوانین اسلام هم بر این دیدگاه درست و استوار به نژاد بشری مبتنی است. در حدیث آمده است كه:

«مؤمنان برادر یكدیگرند، خونشان با هم برابر است و كوچك ترین آنها به عهد و پیمان شان تلاش می كند و نسبت به دیگران با هم متحدند».

از پیامبر (ص) روایت شده است كه درخطبه ی حجة الوداع فرمودند:

«ای مردم، خداوند بلند مرتبه نخوت جاهلی و تفاخر به آبا و اجداد را از شما زدوده است؛ همگی از آدم هستید و آدم هم از خاك؛ عرب بر غیر عرب جز به تقوا برتری ندارد».

همچنین از ایشان روایت شده است كه:

«هر كس كه زیر پرچم نادانی بجنگد و به خاطر عصبیت خشمگین شود و یا به عصبیت فرا خواند و یا به عصبیت یاری نماید، به مرگ جاهلی مرده است».


خداوند هم در قرآن كریم، معیار اسلامی برتری و تفاضل را چنین بیان فرموده است:

«ای مردم ما شما را از مردم و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یكدیگر شناسایی متقابل حاصل كنید. در حقیقت ارجمند ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست. بی تردید، خداوند دانای آگاه است» [1] .

اسلام با این روحیه ی فراخ انسانی، عربها را به نگرش به اختلاف قبایل و ملتها فرا خواند، با این روحیه ی فراخ انسانی كوشید تا قبایل مسلمان عرب را به یك امت واحد تبدیل نماید كه تفاخر قبیلگی جاهلی آن را از هم نگسست. اسلام كوشید تا همه ی مسلمانان را - علی رغم اختلاف وطن و زبان شان - به یك امت یك پارچه بدل سازد؛ امتی كه وحدت عقیده و هدف سرنوشت آنها را به هم پیوند می دهد.

پیامبر (ص) هم در طول حیات شان با سخنان و اعمالشان به تمركز این نگرش اسلامی در وجدان مسلمانان تلاش كردند و آن را حقیقتی زنده در اندیشه شان جای دادند و بعد از ایشان علی (ع) آن را ادامه دادند و ایشان هم درطول زندگی شان، بعد از مشاهده ی انحراف عظیم در دوره ی عثمان از این نگرش اسلامی و گرایش خطرناك به روح جاهلی و عصبیت قبیلگی - كه او و كارگزارانش به آن راه می رفتند - به آن فرا خواندند [2] تا كنون نیز شور و حرارت نبرد در این زمینه را حس می كنیم؛ هر چند كه آثار كلامی در این موضوع از دست حوادث علی رغم كمی آن سالم مانده است تا بر عمق دیدگاهی دلالت كند كه به شكل گیری ساختار قبیلگی جامعه نظر داشت و ما را به آگاهی از میزان خطر این شكل گیری در جامعه ی


اسلامی رهنمون شود. از بارزترین آثار باقی مانده از سخنان آن حضرت (ع) در این باب، خطبه ی قاصعه می باشد؛ این خطبه سندی پر اهمیت است كه بر دیدگاه آن حضرت (ع) دلالت دارد [3] .

اما معاویه در دو حوزه از این روح قبیلگی بهره جست و در گفتار و كردار تعصب قبیلگی قبایل عربی را تحریك نمود تا حكومتش را از طریق سران قبایل تضمین نماید و برخی از قبایل را به وسیله ی برخی دیگر وقتی كه از قدرت و سلطنت خود بیمناك می شد، دفع می كرد. وی تعصب نژادی عرب را به طور كلی علیه مسلمانان غیر عرب تحریك می كرد كه مورخان آنان را موالی می نامیدند.

در روزگار امام علی (ع)، معاویه به توطئه علیه حكومت آن حضرت از طریق تحریك روح قبیلگی رد میان مردم عراق می پرداخت؛ گاهی برای رهبران این قبایل امیتازات مادی و اجتماعی خاص رهبران قبیلگی در شام را آشكار می كرد؛ لذا شام پناهگاه كسانی بود كه امام علی (ع) به خاطر جنایتی كه انجام داده بودند یا خیانتی كه كرده بودند، خشم گرفته بود؛ یا امید كسانی بود كه در پی ثروت و قدرت بودند: چون نزد معاویه از احترام و بخشش و منزلت بالای اجتماعی برخوردار بودند.

امام (ع) به سهل بن حنیف، فرماندارش در مدینه درباره ی گروهی ازمردم مدینه كه به معاویه پیوسته بودند، چنین نوشت:

«آنان دنیا گرایانی هستند كه به دنیا روی آوردند و شتابان به سوی آن رفتند؛ عدالت را دیدند و شناختند و از آن به خوبی آگاه هستند؛ و دانستند كه مردم نزد ما برابرند، لذا به انحصار طلبی گریختند؛ ننگ و زشتی بر آنان باد». [4] .

معاویه همیشه افرادی از این دست در جامعه ی عراق می یافت و به خاطر تنگناهای زندگی و شرایط دشوار و به امید دست یافتن به زندگی بهتر به او نزدیك می شدند. [5] .

معاویه نیز از این احساسی كه به تحریك این روحیه در زمان مناسب سازگار باشد، بهره می جست؛


به گونه ای كه كار او با آن چه كه انصاف و عدالت با آن سازگاری داشته باشد، هماهنگ بود؛ مثلا به «شبث بن ربعی» كه از جانب علی (ع) با دو تن از رؤسای قبایل عراق در صفین نزد او آمده بودند، چنین گفت:

«نخستین نشانه ی حماقت و كم خردی تو، قطع رابطه ی تو با این شخص بزرگ و رئیس قبیله یعنی سعید بن عاص همدانی است» [6] .

از جمله موارد دیگر یرد باب نزاعی است كه پیرامون ریاست قبیله ی كنده و ربیعه رخ داده بود؛ ریاست قبیله كنده و ربیعه به عهده أشعث بن قیس كندی بوده است كه علی (ع) او راعزل نمود و به حسان بن مخدوج از قبیله ی ربیعه سپرد. وقتی این خبر به معاویه رسید، شاعری از قبیله كنده راتشویق كرد تا شعری بسراید و اشعث و قبیله اش را تحریك نماید شاعر هم شعری سرود كه منزلت أشعث و قبیله اش را ستود و حسان و ربیعه را هجو نمود. اما مردم یمن كه به قصد معاویه پی برده بودند، شرع بن هانی چنین گفت:

«ای مردم یمن، رئیس شما چیزی جز تفرقه بین شما و ربیعه را نمی خواهد». [7] .

بدین ترتیب می بینیم كه معاویه در پی شعله ور نمودن عصبیت قبیلگی میان قبایل عرب بوده است و میان آنها دشمنی و كینه می افكند و عقده ها و كینه های جاهلی را بر می آشفت.

معاویه در سال 38 هجری، ابن الحضرمی را به بصره فرستاد تا آتش فتنه میان قبایل آن جا را تحریك و یادآوری خاطرات جنگ جمل و كشته شدن عثمان، شعله ور نماید. به او گفت:

«به میان قبیله مضر رو و مراقب ربیعه باش و نسبت به أزد اظهار دوستی نما و مرگ عثمان بن عفان را خاطر نشان كن و جنگی را كه در آن، آنها را از بین برده ام، به یادشان آور. به كسانی كه اطاعت ورزیده اند، از امور دنیا و كالای نیكو ببخش».

ابن الحضرمی تا حد زیادی موفق شد تا كینه ی قبایل را بر آشوبد.گویی آتشی كه


ابن الحضرمی میان قبایل بصره شعله ور ساخته بود به قبایل كوفه هم به سبب خویشاوندی نسبی بین قبایل، رسیده بود. علی (ع) در خطاب به قبایل كوفه در همین مناسبات چنین فرموده اند:

«هرگاه مردم را دیدید كه میانشان كینه و دشمنی وجود دارد و به عشیره و قبیله فرا می خوانند، با شمشیر قصد سر و صورتشان كنید تا به خدا و قرآن و سنت پیامبرش پناه برند؛ اما آن تعصب از جانب شیطان است؛ از آن دست بردارید تا رستگار شوید و نجات یابید». [8] .

وقتی با معاویه برای خلافت بیعت شد، تمام سرزمینهای اسلامی تابع او نشده بودند. مثلا شیعیان به علی (ع) و خاندانش ارادت می ورزیدند و خوارج هم با شیعیان در دشمنی با بنی امیه همداستان بودند. در ضمن قبایل عراقی از انتقال بیت المال به شام و برتری دادن مردم شام بر عراق در دریافت مقرری و بخشش چندان خوشبین نبوده اند [9] .

به علاوه بسیاری از مسلمانان، پیروزی بر بنی امیه را پیروزی بت پرستی بر اسلام قلمداد می كردند، لذا به این دلایل نسبت به بنی امیه و سلطه خودخواهی و زنده كردن كینه های كهن و گرایش به روح جاهلی، اظهار تنفر می كردند [10] .

معاویه با این موج تند خشم و كینه ای كه حكومتش با آن مواجه شده بود به روشهای متعددی مقابله كرد؛ شاید مهم ترین آنها مشغول ساختن گروههای اعتقادی مخالف حكومت اموی به همدیگر و تحریك روحیه ی قبیله گرایی در این چارچوب فراگیر بوده است كه مسؤول اختلاف افكنی و تفرقه بین قبایل با برانگیختن كینه های كوچك و ایجاد حالتی از پراكندگی كه وحدت بخشی آن دشوار و مانع نگاه واقع گرایانه به حكومت اموی می شد. معاویه بدین سبب توانست نیروی مخالف خود را به عواملی درونی كه از درون خود جریان مخالف بر می آمد، دچار تفرقه نماید.

این سیاست، آن گونه ی برتر نزد معاویه نسبت به دیگر قبایل نبوده است بلكه در رابطه با خود خاندان بنی امیه نیز چنین سیاستی را در پیش گرفت. چنان كه ولها وزن می گوید: وی


می كوشید تا اختلاف را میان گروههای مختلف خاندان اموی در مدینه هم وارد سازد تا بدین ترتیب عظمت و قدرت آن ها را نیز از بین ببرد. [11] .

وقتی سیاست معاویه نسبت به خاندانش این چنین باشد، دیگر نباید انتظار داشت كه نسبت به دیگر قبایل كه از آنها نسبت به حكومتش بیمناك بود، رفتار بهتری داشته باشد؛ چون انگیزه های مشترك آنها در مخالفت با معاویه متحد می ساخت.

البته اگر كسی در پی كشف این رفتار معاویه باشد چندان با مشكل مواجه نخواهد شد، چون تاریخ زندگی او از این گونه مسائل فراوان است.

هنر او در بهره جویی از شاعران مصر خود كه در افكار عمومی تأثیر زیادی داشته اند، به خاطر منافع خاص خود وی را واداشت تا از این شاعران در این عرصه استفاده نماید؛ لذا آنها را تشویق نمود تا در موضوع فخر و هجا كه در میان قبایل جاهلی رایج بود، شعر بسرایند. [12] .

از جمله موضع شاعر معویه یعنی اخطل در برابر انصار بود؛ شاعران انصار، هجو معاویه را بر مبنای دینی ادامه می دادند ولی اخطل با هجو قبیلگی و جاهلی پاسخ آنها را می گفت و درباره ی آنها چنین سرود:



ذهبت قریش بالمكارم و العلی

و اللؤم تحت عمائم الانصار [13] .



«قریش، بزرگیها و بزرگواریها را از بین برد و پستی زیر دستار انصار پنهان است».

البته شناخت انگیزه هایی كه معاویه را به چنین موضع گیری در برابر انصار كشاند، دشوار نیست؛ چون آنها در جبهه ی مخالف حكومت اموی در كنار خاندان برجسته ی قریش قرار داشتند كه معاویه آن را حفظ نمود تا بنی امیه به حكومت دست یابد؛ از طرفی آنها چندان به چیرگی دشمنان اسلام و پیامبر (ص) به حكومت به این سادگی خوشبین نبودند و شاید به نظر او تحریك كینه های كهن كه جنگهای اسلام به جای گذاشت، مسؤول اتحاد بین انصار و


مخالفین قریش حكومت بنی امیه باشد.

از طرفی می بینیم كه معاویه به تفرقه ی بین انصار با تحریك كینه های جاهلی بین دو قبیله ی اوس و خزرج می كوشید و یكی را به وسیله ی دیگری دفع می كرد. وی با چیره دستی به این هدف دست یافت و آوازه خوانان را تشویق می كرد تا شعرهای جاهلی را بخواند كه قبایل عرب در قبل اسلام به وسیله ی آن به شور و هیجان می آمدند. ابو الفرج اصفهانی می گوید:

«طویس، شیفته ی شعری بود كه اوس و خزرج در جنگهای خود گفته بودند؛ وی با این كار در پی تشویق و تحریك بود؛ كمتر مجلسی بود كه این دو قبیله جمع شوند و طویس در آن مجلس شعر بخواند و حادثه ای رخ ندهد... وی رازها را بر ملا كرد و كینه ها را بر می آشفت». [14] .

مثلا عبدالله بن قیس غطفانی از قبیله قیس عیلان، بر كثیر بن شهاب حارثی ظلم نود و مردمی از قبیله های یمنی به معاویه نوشتند كه بزرگ ما را فرد پستی از غطفان ضربه زد، اگر صلاح می دانی از أسماء بن خارجه انتقام بگیری! معاویه آنها را نادان خطاب كرد و كثیربن بن شهاب گفت: به خدا قسم به تنهایی از بزرگ مضر انتقام خواهم گرفت؛ معاویه خشمگین شد و عبدالله را أمان داد وآزاد نمود و آن چه را كه بر سر ابن شهاب اؤرده بود، باطل شمرد و نه از او انتقام گرفت و نه دیه ای بر او تعیین كرد. [15] .

اگر بدانیم كه با اخلاص ترین مردم به علی (ع) در عراق از قبایل یمن بوده اند، بر ما روشن می گردد كه چرا معاویه نسبت به قبیله ی مضر عراق نسبت به یمنی ها در عراق تعصب داشت. علاوه بر این، وقتی قدرت و حاكمیت از داوری میان اختلافات قبایل سرباز می زند، خود قبایل می كوشند تا از یكدیگر انتقام بگیرند و این همان نتیجه ای است كه معاویه به آن چشم امید دوخته بود.

اما در شام نسبت به یمنی ها در بربر مضری ها تعصب می ورزد و به قبیله ی كلب كه یمین بودند نزدیك می شود با «میسون» مادر یزید، دختر بجدل (رئیس قبیله كلب) ازدواج می كند.


یزید هم با یكی از افراد این قبیله ازدواج كرد. معاویه در جنگها و توطئه هایش به این قبیله و دیگر قبیله های یمنی مثل عك، سكاسك، سكون، غسان و... تكیه می كرد. به مضری های شام ستم می كرد و به قبیله ی قیس چون مضری بودند، مقرری وضع نكرد؛ چون به كمك یاران یمنی اش اعتماد زیادی داشت. مثلا مسكین دارمی، شاعری كه از زبانش بیم می رفت، از معاویه خواست تا برای او مقرری وضع نماید ولی جون مضری بود، معاویه نپذیرفت ولی مسكین شعری گفت كه به وسیله ی آن دل معاویه را نرم نماید باز هم توجهی ننمود. این دوستی موجب بزرگی یمنی ها شد و خشم مضری ها شدت گرفت و به حكومت گردنكشی نمودند و قیس و دیگر عدنانی ها هم فروتی نمودند. معاویه چیزی از برخی یمنی ها شنید كه هراس در دلش افكند و به این نتیجه رسید كه یمنی ها را به وسیله ی مضری ها دفع كند. در همان وقت چهار هزار دینار برای قیس و عدنانی ها مقرر كرد و برای مسكن دارمی چنین پیام فرستاد:

«برای تو كه در سرزمین خودت هستی، مقرری وضع نمودیدم، اگر می خواهی آن جا یا نزد ما بمانی، چنین كن؛ چون مقرری ات خواهد رسید». [16] .

سیاست كارگزاران معاویه بر شهرهای زیر نفوذ خلافت، همان سیاست معاویه بود. فرمانداران او نیز به تحریك تعصب های قبیلگی می پرداختند تا علیه او متحد نگردند و به درگیریها و اختلافات بین خود مشغول گردند. «ولهاوزن» درباره یا این پدیده چنین می گوید:

«... فرمانداران آتش این دشمنی - یعنی دشمنی میان قبیله ها - را شعله ور می ساختند. تحت فرمان آنها تنها تعداد اندكی پلیس بودند و بقیه فرقه ها و دسته هایی از جنگجویان كه قدرت دفاع در قبیله ها بودند و هرگاه احساس می كردند كه باید اقدام نمایند. مشغول ساختن قبایل و دفع آنها به وسیله ی یكدیگر برای آنها


مهیا بود و می توانستند قدرتشان را بین آنها تثبیت نمایند. چه بسیار اتفاق می افتاد كه والی به یك قبیله علیه دیگری تكیه نماید كه عموما به قبیله اش تكیه می كرد كه با خود آورده بود. و هرگاه فرماندار جدیدی می آمد، قبیله ی دیگری به قدرت راه می یافت. در نتیجه قبیله ای كه از حاكمیت دور می ماند، دشمن سرسخت قبیله ای می شد كه به حاكمیت راه یافته بود. بدین ترتیب ویژگیهای قبیلگی به سیاست و دشمنی بر سر غنیمتهای سیاسی آلوده شده بود» [17] .

زیاد بن سمیه از ماهرترین فرمانداران معاویه در این عرصه بود. درباره ی او آورده اند كه وقتی خواست حجر بن عدی كندی را دستگیر كند، به محمد بن أشعث كندی دستور داد تا او را دستگیر نماید كه هدفش از این كار ایجاد شكاف در قبیله كنده بوده است كه از قدرتمندترین قبایل به حساب می آمده است. وی با این كار می خواست از وحدت آنها آسوده خاطر گردد و طرفداران حجر و محمد را به دشمنان تازه ای مشغول سازد. اما هوشیاری حجر این فرصت را از زیاد گرفت و خود را داوطلبانه تسلیم نمود. [18] .

ولهاوزن درباره ی او چنین می گوید:

«... در واقع وی در كوفه به واسطه پلیس، شورش شیعه ی كوفه را سركوب نكرد بلكه به كمك خود قبایل بوده است.... غیرت و تعصب موجود بین قبله ها وی را قادر ساخت تا آنها را به وسیله ی یكدیگر از بین ببرد». [19] .

باز درباره ی او چنین می گوید:

«... زیاد متوجه شد كه چگونه قبایل را یكی به وسیله ی دیگری دفع كند و چگونه آنها را وا دارد تا به خاطر او كار كنند؛ و البته دراین كارموفق بوده است» [20] .


پسرش عبیدالله نیز همین رفتار پدر را در پیش گرفت، وقتی كه معاویه وی را بعد از پدر بر بصره گماشت. درباره ی او دراین جریان نقل شده است كه میان دو دوست شاعرش یعنی، أنس بن زنیم لیثی و حارثة بن بدر فدانی، دشمنی افكند كه یكی را به هجو دیگری و قبیله اش مجبور ساخت تا اینكه میان آن دو اختلاف شدید به وجود آمد، عبیدالله در ایجاد اختلاف میان آن دو موفق بوده است. [21] .

مغیرة بن شعبه، والی كوفه از جانب معاویه هم همین رفتار را در پیش گرفت؛ وقتی به فرمانداری كوفه رسیده بود توانست كوفیان را از مبارزه ی فعال امویان باز دارد. [22] .

وی اصرار داشت كه به وسیله ی شیعیان كوفه و بصره به جنگ خوارج برود و برای این هدف، لشكری از آنان تجهیز نمود.

فرجام این سیاست، بازگشت مجدد دشمنی ها و كینه های كهنی بوده است كه در میان قبایل از قبل وجود داشته است؛ نتیجه ی آن ظهور شعر سیاسی، حزبی و قبیلگی بوده است. آتش هجو میان شاعران شیعه وخوارج و اموی برافروخته شد و همچنین آتش هجو و افتخارات قبیلگی میان خود قبایل هم بالا گرفت وشاعران قبیله به انگیزه ی طرفداری از قبیله به احزاب كمك می كردند. مثلا اخطل به امویان پیوست و در برابر قیس عیلان، دشمنان قبیله اش یعنی تغلب ایستاد و اخطل هم علیه جریر به فرزدق پیوست؛ چون جریر سخنگوی قیس علیه تغلب بود و فرزدق هم تمیمی و قیس عیلان هم جریر را مؤاخذه می كرد.

این تعصب قبیلگی، شكل دینی به خود گرفت، وقتی كه قبایل به جعل حدیث در فضیلت خود می پرداختند و آن را به پیامبر (ص) نسبت می دادند. وقتی نزاع قبایل بر سر ریاست و افتخار و شرف جدی می شد، احادیث را بابی برای ورود به مفاخره می یافتند؛ چنان كه به شعر هم به این نیت روی آورده بودند؛ چه بسا احادیثی در فضیلت قریش، انصار، اسلم، غفار، اشعری ها، حمیری ها، جهنی و مزینه جعل شده بود [23] معاویه هم برخی


ازدین فروشان را به جعل احادیث در ستایش خود مو خاندانش اجیر كرده بود؛ شاید این تلاشهای او دیگران را واداشت تا در ستایش قبیله ی خود به جعل حدیث بپردازند.

بدین ترتیب معاویه روح دشمنی و نفرت میان قبایل عرب را بیدار كرد و این قبایل به كینه های ناچیز مشغول شده بودند و از رویارویی با دشمن واقعی شان یعنی حكومت بنی امیه غفلت نمودند. سران این قبایل هم به سعایت نزد پادشاهان اموی و بدگویی نسبت به دشمنان خود مشغول می شدند و معاویه و جانشیان او به عنوان داور بین دشمنان توانستند در شعله ور ساختن آتش دشمنی بین آنها موفق گردند. این وضع آنها را همیشه در موضع جانبداری از حاكمان و مخالفت با انقلابیون وا داشت تا امتیازات داده شده به آنها را حفظ نمایند؛ لذا در برابر هر گونه تلاشی كه به قصد انقلاب علیه وضع موجود بود، می ایستادند و حتی در به كارگیری نهایت نفوذ و هوشیاری در این راه برای تأكید بر جانبداری كامل نسبت به حاكمیت، از هم گوی سبقت می ربودند. ولهاوزن در این باره می گوید:

«وضعیت سران قبایل آنها را به این سمت و سو كشاند كه به احتیاط و دقت عمل كنند و لذا به قیامی كه هدفمند نبود، دست نمی یازیدند و حتی توده ی مردم را وقتی كه به آن سو می رفتند، مانع می شدند. اینها به نام صلح و نظام، نفوذشان را در اقدام حكومت قرار می دادند تا وضعیت شان با خطر مواجه نشود». [24] .

شواهدی كه بر درستی این دیدگاه كه به سبب رشد فزاینده ی روح قبیلگی سرنوشت مسلمانان به این وضع رسیده دلالت دارد، فراوان است كه به برخی از آنها اشاره خواهد شد.

كار دیگری كه معاویه در این زمینه به آن دست یازید، تحریك روح تعصبت نژادی عرب علیه مسلمانان غیر عرب بوده است. این موضع را رؤسای قبایل عراق تشویق كردند تا جایی كه به امام علی (ع) چنین سفارش می كردند:

«ای پیشوای مؤمنان؛ این ثروتها را ببخش و این بزرگان عرب و قریش را بر موالی و غیرعرب برتری بخش و با آن دسته از مردم كه از مخالفت آنها بیم داری، مدارا كن.»


سخن آنها ناظر به عملكرد معاویه بود ولی امام علی (ع) به آنها چنین پاسخ گفت:

«آیا به من فرمان می دهید كه پیروزی را از راه ستم نسبت به كسانی كه ولایت مرا پذیرفته اند، كسب كنم؟ به خدا سوگند تا زمانی كه روزگار برقرار است و شب و روز ادامه دارد، چنین نخواهم كرد». [25] .

اما سیاست بنی ایمه نسبت به موالی به گونه ی دیگری بوده است. عربی با یك موالی [26] نزد عبدالله بن عامر به مخاصمه پرداختند. موالی به عرب گفت: خداوند مثل تو را در میان ما زیاد نگرداند. عرب گفت: خداوند مثل تو را در میان ما افزون گرداند. به او (عبدالله بن عامر) گفته شد: او تو را نفرین می كند و تو او را. گفت: آری، راه ما را آب و جارو می كنند و كفشهای ما را می دوزند و لباسهای ما را می بافند.»

گفتند: برای قضاوت تنها عرب شایستگی دارد؛ معاویه، احنف بن قیس و سمرة بن جندب را خواست و به آن دو گفت:

«من این رنگین پوستان را دیدم كه تعدادشان زیاد گشته و رشته ی پیشینیان را می گسلند؛ گویی به یورش از جانب آنها به عرب و خلیفه می نگرم، می بینم كه بخشی را می كشم و بخش دیگر را برای برپایی بازار وآبادانی راه رها خواهم كرد».

این موضع خصمانه نسبت به موالی باعث خواری و پرداختن مالیات و جزیه و خراج و محروم شدن از مقرری می شده است. سربازان موالی بدون حقوق می جنگیدند و می گفتند: تنها سه گروه نماز را باطل می كنند: الاغ، سگ و موالی. آنها را به كنیه نمی خواندند و تنها به نام و لقب صدا می زدند و در یك صف با عربها راه نمی رفتند. آنها را در پیشاپیش كاروان نمی فرستادند. اگر موالی بر غذایی حاضر می شدند بر بالای سر آنها می ایستادند و اگر موالی را به خاطر سن و فضل و علمش غذا می دادند، او را بر سر راه نانوا می نشاندند تا


بر بیننده پنهان نگردد كه او از عرب نیست. آنها را برای نماز میت دعوت نمی كردند، اگر عربی حاضر بود و هر چند هم نادان و ناآزموده باشد.

خطبه خوان در مجلس خواستگاری از پدر دختر و یا برادرش خواستگاری نمی كرد بلكه از اربابش خواستگاری می نمود؛ اگر او راضی بود، ازدواج می كرد و گرنه، نه؛ و اگر پدر یا برادر بدون اجازه ی ارباب دختر را به ازدواج كسی در می آوردند، ازدواج باطل بود. هر چند همبستری صورت گرفته بود و غیر شرعی شمرده می شد.اگر عربی از بازار می آمد و با او چیزی بود و كسی از موالی را می دید، بار را به او میداد تا ببرد. اگر او را سواره می دید و عرب دلش می خواست سوار شود، باید چنین می كرد [27] .

این برخورد غیر انسانی نسبت به موالی موجب تفرقه مسلمانان و انباشته شدن كینه و دشمنی میان آنها و از بین رفتن نظارت مردمی بر حاكمان می شد.

این درد ویرانگر به تدریج در پیكره ی امت اسلامی نفوذ كرد تا این كه آن را از هم پاشید و وحدت و اتحادی را كه اسلام پایه ریزی كرده بود، از بین برد و آن را در گرداب جنگهایی سخت و طاقت فرسا افكند و روابط دوستی و الفت را گسست و میان قبایل تخم كینه و خشم پاشید. این سیاستی كه معاویه و جانشینان او برای تحكیم قدرت شان با از بین بردن وحدت امت پی ریزی كرده بودند، عامل قطعی در نابودی شان و در نهایت علت غلبه ی دشمنان شان بر آنها بوده است. [28] .



[1] حجرات (49) آيه ي 13.

[2] در آغاز اين بررسي بيان كرديم كه روح قبيلگي تقريبا در آغاز اين زمان برانگيخته شد؛ آري روزگار عثمان روزگار برجسته شدن و ظهور آثار تخريبي آن بر جامعه ي اسلامي است. اين عصبيت از خود عثمان ظهور يافت وقتي كه بني اميه بر مردم حاكم شدند. بسياري از مسلمانان اين عمل را تعصب قبيلگي و دور از روح اسلام به شمار مي آوردند. سعيد بن عاص والي كوفه روزي در جمع بزرگان ما قبايل در پاسخ يكي از آنان گفت: «عراق بستان قريش است» و مالك اشتر در پاسخ او چنين گفت: «آيا مي پنداري كه عراق كه خداوند آن را به شمشيرهاي مان به ما بخشيده است، بستان تو و قوم توست؟» لذا ميان قريش و ديگر قبايل از همان زمان اختلاف به وجود آمد رك: جرجي زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 57 و 58. رفتار معاويه در شام و عبدالله بن سعد بن أبي سرح در مصر و عبدالله بن عامر در بصره را نيز به اين مطلب مي توان افزود.

[3] نهج البلاغه، ج 3، ص 23 تا 48. و رك: دراسارت في نهج البلاغه، نجف 1956 از نگارنده در فصل المجتمع و الطبقات الاجتماعي، و الواعظ، در اين فصل بررسي كاملي در اين موضوع صورت گرفته است.

[4] نهج البلاغه، ج 4، ص 73 و 74.

[5] نصر بن مزاحم، كتاب صفين، ص 345، 108، 8 و 346.

[6] نصر بن مزاحم، كتاب صفين، ص 209 و 311.

[7] همان، ص 153 و 156.

[8] طبري، ج 4، ص 84 تا 86. و شرح نهج البلاغه.

[9] ولهاوزن، الدولة العربيه، ص 108.

[10] حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسي 7 ج 1، ص 278 و 279.

[11] ولهاوزن، الدولة العربيه، ص 112 به نقل از طبري؛ شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 19 به نقل از جاحظ كه مي گفت: «معاويه دوست داشت كه ميان قريش تفرقه افكند.».

[12] بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 148؛ احمد أمين، قصة الادب في العالم، ج 1، ص 372.

[13] احمد الشايب، تاريخ الشعر السياسي، ص 308 و 309.

[14] الاغاني، چاپ ساسي، ج 2، ص 170 و تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 535 و فجر الاسلام، ص 280.

[15] تاريخ الشعر السياسي، ص 160 و 161.

[16] زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 74 و 75. معاويه بااين كار دوستي مسكين دارمي را جلب نمود. همين مسكين دارمي، جانشيني يزيد را با اين اشعار زيبا جلوه مي داد:

«اي كاش مي دانستم كه ابن عامر، مروان و سعيد چه مي گويند. اندكي آرام، خداوند هر جاي كه بخواهد (خلافت) را باز مي گرداند. آن گاه كه خداوند منبر غربي را خالي نمايد، پيشواي مؤمنان، يزيد خواهد بود». تاريخ الشعر السياسي، ص 241. فراموش نكنيم كه بيت نخست به اين ستيزي كه در دورن خاندان اموي وجود دارد، گواهي مي دهد و به كساني چون عبدالله بن عامر، مروان بن حكم و سعيد بن عاص در اين نزاع اشاره دارد.

[17] ولهاوزن، الدولة العربية، ص 58.

[18] نزد يكي از دوستان حجر يعني قبيصة بن ربيعة عبسي هشداري نسبت به اين روشها را مي بينيم. وي به ابوشريف بدري وقتي آمده بود تا در مرج عذرا حجر را به شهادت رساند چنين گفت: «شر بين قبيله من و قبيله ي تو خوابيده است، پس كسي جز تو مرا بكشد. او نيز به حكم قرابت رهايش كرد و قضاعي او را كشت».

[19] ولهاوزن، الدولة العربية، ص 105 و 106.

[20] همان، ص 207.

[21] الاغاني، ص 21.

[22] بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلامية، ج 1، ص 146.

[23] احمد اميني، فجرالالسلام، ص 213.

[24] الدولة العربية، ص 52.

[25] شمس الدين، محمد مهدي، دراسات في نهج البلاغه، ص 174 -170؛ نهج البلاغه.

[26] موالي جمع مولا در اين جا به معناي برده است از باب توهيني به غير عرب، بخصوص ايرانيان، موالي مي گفتند (مترجم).

[27] ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 2، ص 260 و 261. احمد امين، ضحي الاسلام، ج 1، ص 18 تا 34 و زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 60 تا 64 و 91 تا 96.

[28] براي اطلاع بيشتر درباره ي قبيله گرايي رجوع كنيد: بلاذري، أنساب الاشراف، ج 1، ص 18 تا 34. فيليپ حتي، تاريخ العرب، ج 2، ص 350 تا 352. بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 156 و 157 و لهاوزن، الدولة العربية، صص 165 تا 173 و 403 و 414 تا 415 و 418 و 419. حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، صص 337 تا 341 و سيد امير علي، مختصر تاريخ العرب، صص 63 و 67 و 78 و 113 و 114.